1 ـ جلوه های رفتاری مثبت
الف) تکریم و تعظیم
در اسلام، یکی از اموری که به شدّت مورد تأکید قرار گرفته و به تمامیِ مسلمانان نسبت به انجام آن، توصیه های فراوان شده، «تکریم و تعظیم والدین» است. این موضوع تا بدان پایه از اهمیّت قرار دارد که بزرگان اسلام رعایت آن را درباره پدر و مادری که خارج از دایره توحید و مسلمانی است نیز ضروری دانسته اند:
«سه چیز است که احدی مجاز نیست از آن تخلّف و سرپیچی نماید:
1. وفابه عهد، خواه طرف پیمان مسلمان باشد یا کافر؛
2. نیکی به پدر و مادر، خواه مسلمان باشند یا غیر مسلمان؛
3. ادای امانت، خواه صاحب امانت مسلمان باشد یا کافر.»
رعایت حرمت پدر و مادر و تکریم این دو وجود مقدّس، در شرایط گوناگون جلوه های متفاوتی دارد. این بدان معناست که هر چه مقام و رتبه مادّی و معنوی فرزند بالاتر رود و به مدارج برتری از جنبه های گوناگون دست یابد، باید بر مراتبِ خاکساری و تواضعش نسبت به والدین افزوده گردد و بیش از گذشته نسبت به تکریم آنها بکوشد؛ چون انسان آگاه و برخوردار از وجدان بیدار، هرگز به مجرّد دست یابی به مظاهر دنیوی و رسیدن به تمکّن مالی و مقام عالی، گذشته خویش را به بوته فراموشی نسپرده و از یاد نمی برد که تمامی آن چه به دست آورده، ریشه در زحماتِ طاقت فرسای پدر و مادر دارد و او در واقع خوشه چینِ باغِ زندگیِ آنان است.
بر طبق آن چه قرآن کریم در سوره یوسف علیه السلام در تشریحِ زندگی این پیامبر الهی آورده، پس از آن که مراتب فضل و کمالِ یوسف علیه السلام بر عزیز مصر هویدا گردید، ابتدا از جانب او به مقامِ «خزانه داری» سرزمین مصر منصوب گردید و پس از چندی بر اثر لیاقت و کاردانی که از خود بروز داد به مقام سلطنت و پادشاهی مصر دست یافت؛ ولی این مقامِ عظیم هرگز او را از گذشته خویش غافل نکرد، بلکه با دست یابی به این رتبه والا، تصمیم گرفت پدر و مادر خود را که در کنعان می زیستند و نزدیک به 40 سال در فراق او می سوختند، نزد خویش فرا خواند و در اوج عزّت و جاه و جبروتِ مادّی و وصول به بالاترین مدارجِ مملکتی، مراتب خاکساری و تواضع خویش را نسبت به آنان ابراز دارد.
یوسف علیه السلام به دلیل آن که مسئولیت اداره امور مملکتی را بر عهده داشت و خود نمی توانست عازم دیدار والدین شود، سفیرانی را به کنعان گسیل داشت و از آن جا که قبلاً اطلاع یافته بود پدر در فراق یوسف علیه السلام آن قدر گریسته که نابینا شده، پیراهنی را به فرستادگان خود داد و به آنان گفت:
«اکنون پیراهن مرا نزد پدرم یعقوب برده و به روی او افکنید تا دیدگانش دوباره بینا شود، آن گاه او را با همه اهل بیت خویش نزد من آرید.»
او هنگامی که پدر و مادر خویش را، پس از چندین سال دوری و هجران، در آستانه ورود به مصر یافت، خاضعانه و مشتاقانه به استقبال آنان شتافت و آنان را با محبّتی وصف ناشدنی در آغوش کشید و در تکریم و تعظیم آنان بسیار کوشید و از پدر و مادر خود در خواست نمود تا شهر مصر را به قدوم خویش زینت بخشند:
«فلما دخلوا علی یوسف آوی الیه ابویه و قال ادخلوا مصر ان شاءالله آمِنینَ»
«پس آن گاه که بر یوسف وارد شدند یوسف پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت به شهر مصر درآیید که ان شاءاللّه بعد از این ایمن خواهید بود.»
یوسف علیه السلام در تکریم پدر و مادر گرامی خود تنها به این امور اکتفا نکرد، بلکه گامی پیش تر نهاد و نزد همگان آن دو را بر تخت نشانید و مراتب خاکساری و تواضع خویش را به نمایش گذارد:
«و رفع ابویه علی العرش»
«و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند...»
بدین ترتیب، او قدر دانی خود را در برابر خدمات پدر و مادر ابراز نمود و این نکته را به اثبات رسانید که هیچ گاه مقامات دنیوی نباید مانعی برای تکریم والدین باشند:
شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل |
مملوک آن جنابم و مخدوم آن دَرَم |
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال |
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم |
نامم ز کارخانه عشّاق محو باد |
گر جُز محبّت تو بُوَد شُغلِ دیگرم... |
ب) اطاعت و فرمانبری
اطاعت از دستور پدر و مادر، به شرط آن که بر خلاف شرع نباشد، واجب است. پیشوای هشتم شیعه، حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام ، در گفتاری گرانسنگ، خطاب به بعضی از اصحاب خود چنین فرمود:
«عَلَیک بِطاعةِ الابِ وَ بِرِّهِ وَ التواضُعِ وَ الخُضوُعِ وَ الاِعظامِ وَ الاِکرام لَهُ»
«بر تو باد که از پدرت اطاعت کنی و نسبت به او مراتب نیکی و تواضع و خضوع و بزرگداشت و تکریم را معمول داری.»
در قرآن کریم نیز آیاتی را می توان مشاهده کرد که از فحوای آنها اهمیّت امر اطاعت از والدین فهمیده می شود؛ از جمله آنها بیان بخشی از سرگذشت حضرت اسماعیل علیه السلام است که از آن جمله داستانِ ذبح اسماعیل علیه السلام به فرمان خداوند توسط ابراهیم علیه السلام است.
به موجب روایت، شبی حضرت ابراهیم علیه السلام در عالَمِ رؤیا از جانب خداوند فرمانی دریافت می کند که به موجبِ آن مأمور به ذبِح فرزند گرامی خود اسماعیل علیه السلام می شود. آن حضرت صبحگاهان، اندیشناک از این فرمان و عاقبت آن و نیز متفکّر در این موضوع که فرزندش در برابر این دستور الهی چه عکس العملی نشان خواهد داد، ماجرا را با او در میان می گذارد و می پرسد که آیا حاضر به پذیرش این حادثه عظیم هست یا خیر؟ اسماعیل که درس آموخته مکتبِ ابراهیم علیه السلام است در برابر امر خداوند نه تنها چون و چرا نمی کند، بلکه کریمانه سر طاعت در برابر فرمان خداوند و پرسش پدر فرود می آورد و می گوید:
«یا ابتِ افْعَلْ ما تُؤمَر سَتجِدُنی اِن شاءاللهُ مِنَ الصابِرین»
«پدر جان! آن چه مأمور شده ای انجام ده که به زودی ان شاءالله مرا از صابران خواهی یافت.»
وی بدین گونه کمال ادب را در برابر پدر به نمایش می گذارد؛ چون از یک سو به گونه ای با پدر سخن می گوید که نشان می دهد «می خواهد پدر در عزم و تصمیمش راسخ باشد» و از دیگر سو«پدر را با خطابِ یا اَبَتِ (ای پدر!) مخاطب می سازد تا نشان دهد این مسئله از عواطف فرزندی و پدری سرسوزنی نمی کاهد که فرمان خدا حاکم بر همه چیز است.»
از سوی دیگر، می توان میزانِ اطاعت اسماعیل علیه السلام از خواست پدر را نیز از لابه لایِ این ماجرا کشف کرد؛ چون یقینا اسماعیل علیه السلام با سابقه ای که از روحیّات و طریقه سیر و سلوک پدر و عشق وافر او نسبت به پروردگار، در گنجینه روح و جانش داشت، می دانست که پدر به نوعی دوست دارد که فرزندش او را در انجام فرمان الهی یاری رساند و کاری نکند که دست و دلش هنگامِ اجرای این مأموریّت عظیم بلرزد. از این رو، برای جلب اطمینان پدر و ایجاد سکینه و آرامش در روح و جان او، به گونه ای سخن گفت که موجبات شادمانی پدر را فراهم آورد و این بالاترین عملی است که از یک فرزند در برابر پدر می توان امید داشت: مطیعِ محض پدر بودن حتّی آن جا که پای مرگ و زندگی در میان است.
اگر می بینیم که خداوند عزیز در چندین آیه از کتابِ عظیم خود از اسماعیل علیه السلام به بزرگی یاد می کند و ردای رسالت را بر قامت او می پوشاند، یقینا پاداشی است که در مقابلِ اطاعتِ بی چون و چرا و خاضعانه از پروردگار و پدر بزرگوارش، به او اعطاء گردیده است و چنین است سرانجامِ نیک و ارزشمند ادب ورزی و اطاعت از والدین.
اطاعت از پدر و مادر، اگرچه عظیم و گرانمایه است ولی این گونه نیست که بی قید و شرط باشد؛ بلکه به تصریح قرآن مرز اطاعت از پدر و مادر، رضایت و خشنودی خداوند و یکتاپرستی است.
«وَ وَصَّینَا الانسانَ بِوالِدَیهِ حُسنا وَ اِن جاهَداکَ لِتُشرِکَ بی مَا لَیسَ لَکَ به عِلمٌ فَلا تُطِعهُما»
«ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند، و اگر آنان تلاش کنند که برای من شریکی قائل شوی که به آن علم نداری، از آنان اطاعت مکن...»
امام علی علیه السلام فرمود:
«لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق»
«اطاعت از مخلوق در عصیان خالق، روا نیست.»
در این موارد هم پرهیز از خشونت و اهانت نسبت به والدین، ضروری است.
ج) همیاری
یکی از مهم ترین آموزه های آسمانی اسلام، همیاری است که نقش بسیار مهم و اساسی در به سامان رسیدن امور اجتماعیِ مسلمانان و بهبود وضعیّت مادّی و معنوی آنان دارد. در قرآن کریم می فرماید:
«و تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی وَ لا تَعاوَنوا عَلَی الاِثمِ وَ العُدوانِ»
«در راه نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون کنید و هرگز در راه گناه و تعدّی همکاری ننمایید.»
به دلیل تنوّع و گستردگی نیازهای انسان از یک سو و ناتوانی و محدودیّت امکانات فردی در برآوردن این نیازها از سوی دیگر، هیچ انسانی قادر نخواهد بود به تنهایی از عهده انجام امور فردی و اجتماعی خویش برآید. لذا ضروری است که انسانها دست به دست یکدیگر داده، در رفع نیازهای یکدیگر بکوشند و همچون قطرات باران که هر یک به تنهایی بسیار ضعیف و حقیرند ولی چون به یکدیگر می پیوندند و دست تعاون به هم می دهند تبدیل به سیلی بینان کن می گردند و صخره های عظیم و سدهای مستحکم را در هم می شکنند و مشکلات بزرگ را از پیش پای خود برمی دارند. به تعبیر حافظ ـ علیه الرحمه ـ : «آری به اتفاق، جهان می توان گرفت».
«همیاری» درباره افراد خارج از دایره خویشاوندی امری مستحسن و مستحب محسوب می شود ـ که البته گاه جنبه وجوب پیدا می کند ـ، ولی هنگامی که نوبت به خویشاوندان و نزدیکان سببی و نسبی می رسد واجب و لازم الرعایة شمرده می شود؛ چون اینان را از جانب خداوند بر ما حقی است که موظف به ادای آن هستیم که همانا «حق خویشاوندی» است. در این میان، پدر و مادر از شأن و جایگاه ویژه ای برخوردارند. فرزندان باید هنگام نیاز آنان، به یاری شان بشتابند و در انجام امور فردی و اجتماعی آنان را یاری نمایند و تنهایشان نگذارند. در قرآن کریم می توان مواری را مشاهده کرد که فرزندان در انجام امور خیر فردی و اجتماعی به یاری پدر و مادر خویش شتافته اند و آنان را امداد نموده اند؛ مانند ماجرای بنا نمودن خانه کعبه به دست ابراهیم علیه السلام و فرزندش اسماعیل علیه السلام :
«وَ اذْ یَرْفَعُ اِبْراهیمُ القَواعِدَ مِنَ البَیت وَ اِسمعیلُ رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السّمیعُ الْعَلیمُ»
«به یاد آورید هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه کعبه را بالا می بردند و می گفتند: پروردگارا! از ما بپذیر که تو شنوا و دانایی.»
همکاری او با پدر بزرگوارش تنها به این مورد منحصر نمی شود؛ بلکه هنگامی که تجدید بنای خانه کعبه به اتمام رسید و مردمان از هر سو برای عبادت خداوند رو به سوی آن آوردند، ابراهیم علیه السلام مأموریت پیدا کرد که محل عبادت مردمان ـ یعنی کعبه و پیرامون آن را ـ پاکیزه گرداند تا عبادت کنندگان با رغبت بیش تر و خاطری آسوده در آن به عبادت خداوند بپردازند:
«به خاطر بیاور زمانی را که محل خانه کعبه را برای ابراهیم آماده ساختیم [و به او گفتیم [چیزی را شریک من قرار مده، و خانه ام را برای طواف کنندگان و قیام کنندگان و رکوع کنندگان و سجود کنندگان پاک گردان.»
ابراهیم علیه السلام برای انجام این مأموریت آماده گردید، بار دیگر اسماعیل علیه السلام که پدر را در ساختن کعبه یاری کرده بود، همراه پدر شد تا در پاکیزه نمودن این مکان مقدس او را یاری نموده، بخشی از امور مربوط به این امر را بر عهده گیرد.
«و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه ما را برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان پاک و پاکیزه کنید.»
بدین ترتیب، اسماعیل علیه السلام این شایسته ترین فرزند قرآن، پدر را در زدودن آلودگی ها از کعبه و محیط پیرامون آن تنها نگذاشت و با همیاری پدر، محیطی عاری از هر گونه ناپاکی برای عبادت خداوند عزیز فراهم آورد.
در قرآن کریم، ردّپای امداد و یاری رسانی فرزندان به پدر و مادر را در ماجرای زندگی حضرت عیسی و مریم علیهماالسلام نیز می توان مشاهده کرد.
بنا به نقل قرآن کریم، پس از مدتی که حضرت مریم علیهاالسلام در معبد به عبادت خداوند پرداخت و به سنین نوجوانی رسید، روزی برای یافتن مکانی آرام به منظور راز و نیاز با خداوند به سوی شرق بیت المقدس روانه گشت و چون در آن محیط آسوده به نیایش و عبادت مشغول شد، از جانب پروردگار، روح که یکی از فرشتگان بزرگ است در شکل انسانی کامل و بی عیب و نقص بر او ظاهر گردید و با اعجاز الهی او را به فرزندی گرانمایه باردار نمود.
مریم علیهاالسلام که تا آن هنگام به پاکدامنی در میان قوم خود زندگی کرده بود و به طهارت و عفت شهره آفاق شده بود، نگران و اندیشناک از این حادثه، چند صباحی روزگار گذراند تا آنکه هنگام ولادت فرزندش فرا رسید. او بدین منظور از میان قوم خارج گردید و در مکانی دور از چشم مردم، وضع حمل نمود و عزم بازگشت به شهر و معبد کرد؛ ولی به شدت نگران آن بود که در پاسخ مردم، هنگامی که از کیفیت ولادت فرزند و باردار شدنش سؤال می کنند، چه بگوید.
او به امر الهی، سکوت اختیار می کند و مأموریت می یابد که مردمان را برای دریافت پاسخ به فرزندش که هنوز چند ساعتی از ولادتش نگذشته ارجاع دهد. سرانجام مریم به میان قوم خود بازگشت؛ در حالی که سنگینی نگاههای پرسش گر و آمیخته با سرزنش قوم بی خبر بنی اسرائیل را بر روح و جان خود احساس می کرد و تیرهای ملامت آن جاهلان را به جان می خرید. او عاقبت از پرسش های بی شمار آنان به تنگ آمد و با اشاره به آنان فهماند که تصمیم به سخن گفتن ندارد و اگر آنان بسیار مشتاق رازگشایی از این معما هستند بهتر است به فرزندش رجوع کنند.
قوم سرگشته و مبهوت از این واقعه، چشم به سوی نوزاد دوخته، منتظر شدند تا به سخن آمده، حقیقت را بازگوید. در این هنگام، نوزاد چند ساعته که فی الواقع همان پیامبر موعود بنی اسرائیل و رسول عظیم الشأن خداوند یعنی حضرت عیسی علیه السلام بود به سخن آمد و با جملاتی فصیح به حمایت از مادر خود پرداخت و در حالی که مریم علیهاالسلام خود را تنها در میان مردمی گستاخ می دید او را یاری نموده و بار سنگین تهمت ناپاکان و بی خبران را از دوش مادر بی گناه و عفیف خود برداشت.
«[ناگهان عیسی زبان به سخن گشود و] گفت: من بنده خدایم، او کتاب [آسمانی] به من داده و مرا پیامبر قرار داده است. و مرا ـ هر جا که باشم ـ وجود پر برکت ساخته و تا زمانی که زنده ام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و جبّار و شقی قرار نداده است.»
د) مراقبت و نگه داری
رسیدگی به والدین و پرس و جوی دایمی از احوال آنان، وظیفه ای مهم است که فرزندان ملزم به انجام آن هستند. این وظیفه خطیر همزمان با فرا رسیدن به سنین کهولت و پیری پدر و مادر، از اهمیت بیش تری برخوردار می شود؛ چون در این دوران، ضعف قوای جسمانی باعث می شود که والدین در برآوردن نیازهای مادی و معنوی خویش ناتوان شده، به طور شایسته از عهده امور خویش بر نیایند. لذا بر فرزندان است که در این دوران بر مراقبت خود به این دو وجود مقدس افزوده، لحظه ای از آنان غفلت ننمایند. از سوی دیگر، از آنجا که در دوران کهنسالی، به طور طبیعی بیم آن می رود که حساس ترین لحظات زندگی یک انسان ـ یعنی لحظه وفات و ورود به جهان دیگر ـ فرا رسد، و در این لحظه هر انسانی تمایل دارد فرزندان خود را بر بالین خویش حاضر ببیند تا به وصایای او توجه کنند و با دلجویی های خود او را در عبور از دروازه مرگ یاری رسانند، وظیفه خطیر مراقبت و آگاهی از احوال والدین دو چندان می شود. خداوند می فرماید:
«هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید... به فرزندان خود گفت: پس از من چه چیز را می پرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، خداوند یکتا را و ما در برابر او تسلیم هستیم.»
از این آیه شریفه استفاده می شود که در لحظات پایانی عمر حضرت یعقوب علیه السلام ، فرزندان او بر بالین او حاضر بوده اند؛ که نشانگر آن است که آنان از احوال پدر غافل نبودند و حضور در کنار بستر پدر در لحظه وفات را بر خود واجب می شمرده اند. این درسی مهم است که قرآن کریم به فرزندان آدم می آموزد که باید تلاش کنند در لحظه وفات بر بالین پدر و مادر حاضر باشند و این صورت نخواهد گرفت مگر زمانی که فرزندان از اوضاع و احوال والدین مطلع باشند.
همچنین از متن آیه فوق بر می آید که صرف حضور بر بالین پدر و مادر در لحظه وفات کافی نیست، بلکه در این هنگام فرزندان باید با گفتار و سخنان شایسته، موجبات آرامش خاطر و آسودگی خیال محتضر را فراهم آورند و از آلام و اندوه او بکاهند؛ همچنان که فرزندان یعقوب در پاسخگویی به سؤال پدر، به شایستگی سخن گفتند و در واقع همان پاسخی را ادا نمودند که مورد توقع و انتظار پدر بود.
2 - جلوه های رفتاری منفی
الف) عصیان
عصیان نسبت به والدین، از رفتارهای ناپسند و مذموم است. این رفتار غیر عقلانی از چنان گستردگی برخوردار است که ردپای آن حتی در میان خانواده هایی که ارتباط تنگاتنگی با تعالیم آسمانی دارند نیز قابل مشاهده است. از آنجا که قرآن کریم کتابی است مبتنی بر حقایق، مخاطبان خود را در مواجهه با این مسائل راهنمایی می کند و آنان را از نتایج نامطلوب این گونه امور آگاه می نماید.
حضرت نوح علیه السلام یکی از پنج پیامبر اولوالعزمی است که خداوند عزیز او را برای هدایت و راهنمایی انسانها مبعوث کرده است. «او اولین پیغمبری است که در زمان وی عذاب نازل گردیده است و هود و صالح و لوط و شعیب و موسی پس از او آمده اند.»
«ابو حاتم سجستانی در کتاب معمّرین، عمر نوح را طولانی ترین عمرها دانسته و کتاب خود را با شرح حال او شروع کرده است. نوح 1490 سال عمر داشته است.» به تصریح قرآن، وی 950 سال از عمر طولانی خویش را به هدایت مردمان و انجام رسالت الهی خویش مشغول بوده است؛ ولی به دلیل لجاجت و تعصبات شیطانی مردم و دلبستگی های شدید آنان به دنیا و آئین پدران گمراهشان، در این مدت طولانی تنها «هشتاد نفر به او ایمان آوردند که اگر این دو عدد (950 سال مدت نبوت نوح و 80 نفر مؤمنان به او را) بر یکدیگر تقسیم کنیم روشن می شود که برای هدایت هر یک نفر حدود دوازده سال تبلیغ کرد!»
اکثریت قریب به اتفاق آنان که آوازه دعوت نوح علیه السلام را شنیدند از اطاعت او روی گرداندند که از جمله آنان «کنعان»، فرزند آن حضرت بود. او در بیت نبوت رشد کرده و همنشین با پیامبر عظیم الشأن الهی بود. اما به دلیل تأثیرپذیری از محیط فاسد جامعه آن روز و رفاقت با فاسقان، از صراط مستقیم دور گشت و مستحق عذاب الهی گردید و به تعبیر شاعر شیرین سخن شیراز، سعدی ـ علیه الرحمه ـ «خاندان نبوتش گم شد». قرآن کریم نیز در آیاتی از سوره مبارکه هود سرگذشت و عاقبت او را متذکر گردیده است.
براساس آنچه در قرآن آمده، هنگامی که نافرمانی قوم نوح و عصیان آنان در برابر دعوت او به نهایت رسید و مسلم گردید که دیگر کسی ایمان نخواهد آورد، از جانب پروردگار به او امر شد تا دست به کار ساختن کشتی بزرگی گردد که هنگام نزول عذاب، پناهگاه او و پیروان اندکش باشد. پس از مدتی، کار ساختن کشتی به اتمام رسید و نوح و یارانش بر آن نشسته، از عرشه آن تماشاگر غرق شدن کافران شدند. در این لحظات حساس و سرنوشت ساز، ناگاه نوح علیه السلام فرزند خود «کنعان» را می بیند که برای گریز از نابودی و هلاکت به هر سوی فرار می کند. در این هنگام، عاطفه پدری و شفقت نبوی در جان و دل نوح به حرکت در آمده، فرزند گمراه را به ترک عصیان و توبه از گذشته و ایمان آوردن به پروردگار یکتا و در نتیجه نجات از عذاب الهی فرا می خواند؛ ولی آن انسان سیاه دل و عصیانگر در برابر توصیه های دلسوزانه و مشفقانه پدر، راه نافرمانی را می پیماید و اطاعت از پدر را امری کهنه و قدیمی دانسته، به سبب عجب و غرور جوانی حاضر به پذیرش نصایح او نمی شود و گستاخانه پاسخ می دهد:
«به کوهی پناه می برم تا مرا از آب حفظ کند... .»
از آن جا که همواره سنت الهی بر این قرار گرفته که آنان که حرمت حریم والدین را نگه نمی دارند، باید به سزای این رفتار ناشایست، در آتش قهر الهی بسوزند و از لطف و رحمت پروردگار محروم مانند، فرزند نوح علیه السلام نیز که از اطاعت پدر سرباز زد، سرانجامی جز هلاکت نیافت و همراه خیل کافران و معاندان به خشم پروردگار گرفتار آمد و غرق گردید.
ب) دروغ گویی
توسّل به دروغ برای سرپوش گذاردن خطاهای عمدی و سهوی، یکی از ناهنجاری های اخلاقی است که شیوع فراوانی در میان فرزندان پیدا نموده است. شاید به جرئت بتوان گفت که هیچ صفت اخلاقی ناپسند و رفتار زشتی به اندازه «دروغ» رواج ندارد. از همین رو، معصومان علیهم السلام در روایات اسلامی تأکید بسیاری بر ترک این رذیله اخلاقی کرده و آن را در شمار گناهان کبیره به حساب آورده اند؛ چون «دروغ» و «دروغگویی» ریشه های امنیت فردی و اجتماعی را می خشکاند و روابط اجتماعی را نامطمئن می سازد و اعتماد میان انسانها را که اصلی ترین و مهم ترین سرمایه فعالیت های سالم جوامع بشری است از بین می برد. این همه، از آن رو است که دروغ کلید تمام بدی ها و شرور و مقدمه تمامی خبایث و معاصی تلقی شده است:
«تمام ناپاکیها و گناهان در خانه ای جمع شده و کلید آن دروغ گویی است.»
اگر انسان به دام این صفت ناپسند گرفتار آید و برای رهایی از عواقب نامطلوب خطاهای خود به دروغ متوسل شود، کار به جایی می رسد که حتی نزدیکان او نظیر پدر و مادر نیز از دروغگویی او بی نصیب نمی مانند! در جوامع امروزی، یکی از گلایه های والدین از فرزندانشان، توسل جستن آنان به «دروغ» است. دروغ گویی فرزندان به والدین، سابقه ای دیرین دارد. با رجوع به متون تاریخی و دینی، می توان موارد زیادی را در این خصوص مشاهده کرد که از آن جمله می توان به ماجرای حضرت یعقوب علیه السلام و فرزندانش که در قرآن کریم مشروحاً ذکر گردیده اشاره کرد، که مختصری از آنچه قرآن کریم نقل نموده را در اینجا ذکر می کنیم.
بر اساس متون تاریخی، «... یعقوب، پسر اسحاق و اسحاق پدر ابراهیم خلیل الله است... یعقوب از دو عیال و دو کنیز صاحب دوازده فرزند شد؛ از زنان یعقوب یکی «لیاه» و دیگری «راحیل» نام داشت که هر دو دختران «لابان» (دایی یعقوب) و خواهر هم بودند (به زنی گرفتن دو خواهر، در یکزمان در کیش ابراهیم روا بوده و در آئین اسلام منع شده است). لیاه برای یعقوب چهار فرزند بنامهای «روبن»، «شمعون»، «لیون» و «یهودا» به دنیا آورد. ولی «راحیل همسر دیگر یعقوب، فرزند نداشت، او کنیز خود «بلهاه» را به یعقوب بخشید و گفت اگر یعقوب از کنیز من صاحب اولاد شود فرزندان من به شمار خواهند آمد. «بلهاه» برای یعقوب دو پسر زاد که آن دو را «داع» و «نفتالی» نامیدند. در این هنگام که فرزندان یعقوب به شش تن رسیده بودند «لیاه» ـ همسر یعقوب ـ نیز از زادن باز ماند و او نیز کنیز خود را که «زلپاه» نام داشت به یعقوب بخشید. «زلپاه» برای یعقوب دو پسر به دنیا آورد که «کاد» و «اشیر» نامیده شدند؛ به رحمت پروردگار «لیاه» نیروی بارداری از سر گرفت و دو پسر و یک دختر به زادگان خود افزود.
«راحیل» که در غم بی فرزندی می سوخت، به درگاه خدا نالید و از پیشگاهش به دعا فرزند خواست. خداوند مهربان بر او رحمت آورد و بدو دو پسر کرامت فرمود که یکی را «یوسف» و دیگری را «بنیامین» نام نهادند.» بدین ترتیب، تعداد فرزندان ذکور یعقوب به دوازده تن رسید. در این میان، یوسف علیه السلام به واسطه کمالات و فضائلی که پدر از او مشاهده می کرد بیش از دیگران مورد توجه و عنایت او قرار داشت و همین باعث گردید حسادت برادران دیگر برانگیخته شده، برای دور کردن یوسف از یعقوب چاره ای بیندیشند.
طبق نقل قرآن کریم در سوره یوسف، آنان روزی نزد پدر آمده، او را به همراه کردن یوسف با خود برای تفریح در صحرا راضی نمودند. آنان یوسف را با خود به صحرا بردند و او را به چاه افکندند و هنگام غروب که نزد پدر برگشتند، برای توجیه عمل ناصواب خود، همچون سایر فرزندان آدم که برای رهایی از مخمصه های خود ساخته، متوسل به دروغ می گردند به پدر گفتند:
«یا ابانا انّا ذَهَبْنا نسْتَبِق و ترکنا یوسفَ عِندَ متاعِنا فَأکلَهُ الذِّئبُ»
«ای پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم و گرگ او را خورد... .»
آنان علاوه بر توسل به دروغ زبانی، برای آن که خورده شدن یوسف توسط گرگ را به پدر بقبولانند، عملاً نیز متوسل به دروغ شده و پیراهن یوسف را که به خون حیوانی آلوده نموده بودند به یعقوب نشان دادند: «وَ جاءُوا علی قمیصِةِ بدمٍ کذِبٍ»؛ «و پیراهن او را با خونی دروغین [نزد پدر] آوردند.»
آنان به خیال خام و پندار غلط خود، توانستند پدر را بفریبند و با نقشه ای حساب شده یوسف را از پدر جدا کنند و محبت آسمانی میان پدر و پسر را از بین ببرند و خود جای یوسف را در قلب یعقوب بگیرند؛ غافل از آنکه به تعبیر مولوی، «از قفا سر کنگبین صفرا فزود»، و این حیله و نیرنگ نه تنها از مهر و محبت یعقوب نسبت به یوسف کم نکرد؛ بلکه آتش عشق آن دردانه، در جان پدر روز بروز افروخته تر شد تا جایی که برای همیشه تاریخ ماندگار گردید و شهره آفاق شد. از آنجا که به اصطلاح، «ماه همیشه پشت ابر نمی ماند» و بنا به مشیت الهی، راز دروغگو بالاخره بر ملا می شود، روزی فرا رسید که همین فرزندان خطاکار و دروغ گو در برابر پدر ایستاده، در مقابل کردار زشت خود طلب پوزش نموده، از او خواستند که در پیشگاه پروردگار برای آنان طلب بخشایش نماید:
«قالوُا یا أبانا اسْتَغْفرْ لنا ذنوبنا انّا کنّا خاطئینَ»
«گفتند: ای پدر! برای ما طلب بخشایش نما در قبال گناهانمان. به درستی که ما خطاکارانیم.»
این، زمانی بود که دست تقدیر، یوسف علیه السلام را به اوج عزت رسانیده و بر تخت سلطنت سرزمین مصر تکیه زده و پدر نیز به دیدار او خوشبخت شده و به داشتن چنان فرزندی مفتخر گردیده بود. این ماجرا بزرگ ترین درس را به بنی آدم در طول تاریخ آموخت که هرگز برای رسیدن به مقاصد خویش دست یازیدن به دروغ را وجهه همت خود قرار ندهند و بدانند که دروغ اگرچه در نگاه نخست نجات بخش می نماید ولی در نهایت جز به هلاکت و رسوایی منجر نخواهد شد؛ چنان که نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:
«اِجْتنبوُا الْکذبَ و انْ رأیْتُم فیه النّجاةَ فانّ فیه الهلکةَ»
«از دروغ گویی بپرهیزید و در موردی که گمان می کنید نجات شما در دروغ گفتن است، بدانید که اشتباه کرده اید و هلاک شما در دروغ است.»
آن حضرت در حدیث دیگری، به جهت تشویق پیروان خویش به راست گویی و پرهیز دادنشان از دروغ گویی فرمود:
«نزدیک ترین شما به من در روز قیامت، راستگوترین شما در سخن گفتن و ادا کننده ترین شما در امانت است.»
ج) تقلید
الگوبرداری از رفتار و گفتار دیگران و به عبارت دقیق تر «تقلید» از جمله اموری است که زمینه ترقی را در آدمی فراهم آورده، باعث می شود انسان سریع تر و آسان تر به مقاصد خود نایل آید؛ زیرا دیگر مجبور نیست تجربه های ناموفق آنان را در حرکت به سوی کمالات مادی و معنوی تکرار نماید و در استفاده از زمان و امکانات موجود موفق تر عمل خواهد کرد. ولی آنچه در این میان باید مورد توجه قرار گیرد این است که تقلید تنها زمانی به چنان نتایج ارزشمندی منجر می شود که بدانیم فرد مورد تقلید از نظر کمالات اخلاقی و علمی برتر از ما و رفتارهایش دقیقاً منطبق با موازین عقلی و شرعی است. به عبارت دیگر، «تقلید جاهل از عالم» است که انسان را در وصول به قله های افتخار یاری می رساند، نه «تقلید عالم از جاهل».
«تقلید جاهل از جاهل» و «تقلید عالم از عالم»، علت عمده انحطاط فرهنگی و اجتماعی جوامع بشری است که اغلب انسانها به جای الگوگیری از کسانی که از مراتب والای اخلاقی و علمی برخوردارند، از افرادی تقلید می کنند که یا از خودشان نادان تر و جاهل ترند یا حداکثر همسان و همرتبه خودشانند و تنها به صرف اینکه در برخی از ملاکهای ظاهری از ایشان جلوترند، آنان را شایسته پیروی می شمرند و در نتیجه موجبات هلاکت خود و جوامع را فراهم می کنند، و این همان «تقلید» مذمومی است که به تعبیر مولوی، باعث «بر باد رفتن خلق» شده و در نتیجه شایسته «لعنت» است:
خلق را تقلیدشان بر باد داد |
پس دو صد لعنت بر این تقلید باد |
بسیاری از مردم تنها به صرف برخی از ملاکهای ظاهری، دنباله رو دیگران می شوند، که از جمله این ملاک ها روابط «نسبی و سببی» است. عده بی شماری از انسانها به دلیل علاقه افراطی به پدر و مادر و دلبستگی به سنن و آداب به جا مانده از ایشان، تصور می کنند که هر آنچه آنان می گویند و هر عملی که می کنند، زیبا و ارزنده است و قابلیت آن را دارد که مورد تقلید قرار گیرد. این، رفتاری ناپسند است که از فرزندان در ارتباط با والدین، بروز و ظهور پیدا می کند، و در نزد تمامی خردمندان نکوهیده شده و قرآن کریم نیز در آیات متعددی آن را به باد انتقاد گرفته و مخاطبانش را از چنین عملی بر حذر داشته است.
براساس آیات قرآن کریم، اغلب انبیای الهی در دعوت انسانها به طریق صلاح، با این مشکل مواجه بوده اند که اقوامشان در بیان علت عدم پیروی از ایشان، اقتدا به سنت نیاکان و اجداد و تقلید از پدرانشان را بهانه کرده اند:
«انّا وجَدْنا آبائنا علی اُمّةٍ و اِنّا علی آثارهِمْ مُقْتَدُونَ»
ما نیاکان خود را بر مذهبی یافتیم و ما نیز از پی ایشان راهسپریم.»
آنان دلیلی جز «تقلید کورکورانه» از پدران و نیاکان خود نداشته، ولی خود را با این تقلید هدایت یافته می پنداشتند». آن مردمان گمراه و ناآگاه با این تقلید نابخردانه، از پذیرش نصایح و مواعظ مشفقانه انبیا، سر باز زده، به همان سرنوشتی دچار شدند که پدران جاهلشان دچار گردیدند؛ یعنی دخول در عذاب و دوری از رحمت واسعه الهی، و این درسی است برای فرزندان آدم در طول تاریخ که هرگز تصور نکنند هر آنچه از پدر و مادر سر می زند زیباست و باید مورد تقلید آدمی واقع شود؛ بلکه هر عمل و گفتاری که از دیگران و از جمله والدین می بینیم و می شنویم باید با ترازوی عقل و شرع سنجیده شود و چنانچه خارج از موازین عقلی و شرعی نبود آنگاه از آن پیروی نماییم.
این سخن بدان معنا نیست که فرزندان باید از اطاعت والدین امتناع کرده، خدای ناکرده نسبت به آنان بی حرمتی نمایند، بلکه در مواردی که رفتار و گفتار والدین را خلاف اصول منطقی و دینی می یابند، باید کریمانه و با برخوردی شایسته از عمل بدآنها خودداری کرده، زمینه رنجش و آزردگی خاطر آنان را فراهم نیاورند. تقلید کورکورانه از پدر و مادر، از رفتارهای نادرستی است که جلوه هایی از آن را در قرآن کریم نیز می توان مشاهده کرد که از باب نمونه به یک آیه اشاره کردیم و در ادامه تنها به ذکر نام سوره و شماره آیاتی که در آنها به این مسئله پرداخته شده، اکتفا می نماییم:
(سوره بقره (2) آیه 170)؛ (سوره مائده (5) آیه 104)؛ (سوره اعراف (7) آیه 28)؛ (سوره یونس (10) آیه 78)؛ (سوره شعراء (26) آیه 74)؛ (سوره لقمان (31) آیه 21)؛ (سوره انبیاء (21) آیه 54)؛ (سوره هود (11) آیه 62)؛ (سورده اعراف (7) آیه 70)؛
در تمام آیات فوق جلوه هایی از تقلید کورکورانه از والدین را می توان مشاهده کرد. قرآن کریم اعلام می دارد که هرگز عمل کردن بر طبق رفتار دیگران به صرف روابط پدر و فرزندی، کافی نیست؛ بله قبل از هر چیز باید به کیفیت عمل نگریست و میزان تطابق آن با موازین شرعی و عقلی؛ نه آنکه طوطی وار هر آنچه را دیدیم و شنیدیم شایسته عمل کردن بدانیم و فریاد بر آریم:
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند |
آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم |
نتیجه
از آنچه در این نوشتار آوردیم این نکته به خوبی دریافت می شود که قرآن کریم، برای هدایت و راهنمایی انسانها، تنها به ذکر اصول و قوانین نظری اکتفا نکرده، بلکه با بیان نمونه های عینی و عملی رفتارهای بشری، چه مثبت و چه منفی، عواقب و نتایج هر یک را متذکر گردیده و از این طریق سعادت و شقاوت را به طور ملموس و محسوس تبیین کرده که از آن جمله بیان برخی از جنبه های رفتاری فرزندان در برابر والدین است که بعضی از آنها در قالب «رفتارهای مثبت» و «رفتارهای منفی» در این نوشتار توضیح داده شد.
نظرات شما عزیزان: